معنی پشه، مگس

حل جدول

پشه، مگس

از حشرات موذی


پشه ، مگس

از حشرات موذی


سوسک، مگس، پشه

حشره موذی


سوسک ، مگس ، پشه

حشره موذی

مترادف و متضاد زبان فارسی

مگس

پشه، ذباب

لغت نامه دهخدا

پشه

پشه. [پ َ ش َ / ش ِ / پ َش ْ ش َ / ش ِ] (اِ) نوعی از حشرات دیپ تر نموسر که نیش آن ناقل بعض بیماریهاست. موشه. (لغت نامه ٔ اسدی). سارخک. سارشک. سپیدپر. دَر. (برهان قاطع). بعوض. بَعُوضَه. بق. بَقَّه. (زمخشری). بُدّ. خموش. طَیثار. طَثیار. بَرغَش. (منتهی الارب). ابوالیسع:
سر پشه و مور تا شیر و گرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ.
فردوسی.
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه.
فردوسی.
چنان گشت از انبوه درگاه شاه
که بستند بر مور و بر پشه راه.
فردوسی.
بدانگه که قیصر نباشد به روم
نسنجد به یک پشه این مرز و بوم.
فردوسی.
اگر پیل با پشه کین آورد
همه رخنه در داد و دین آورد.
فردوسی.
اگر با تو یک پشه کین آورد
ز تختت به روی زمین آورد.
فردوسی.
چنان برگرفتم ز زین خدنگ
که گفتی ندارم بیک پشه سنگ.
فردوسی.
بیاورد از آن بوم چندان سپاه
که بر مور و بر پشه بربست راه.
فردوسی.
سپاه است چندان ابا ساوه شاه
که بر مور و بر پشه بستند راه.
فردوسی.
بیاورد شاپور چندان سپاه
که بر مور و بر پشه بربست راه.
فردوسی.
سپاه اندرآمد بتنگ سپاه
ببستند بر پشه و مور راه.
فردوسی.
تا صعوه بمنقار نگیرد دل سیمرغ
تا پشه نکوبد بلگد خرد سر پیل.
منجیک (از لغت نامه ٔ اسدی).
ناید زور هزبر و پیل ز پشه
نایدبوی عبیر و گل ز سماروغ.
عنصری.
ز آتش آب کند حلمش و ز رو با دوست
ز پیل پشّه کند سهمش و ز شیر شکال.
فرخی.
بسا که تو بره اندرز بهر دانگی سیم
شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام.
فرخی.
از پشه عنا و الم پیل بزرگست
وز مور فساد بچه ٔ شیر ژیانست.
منوچهری.
تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک.
منوچهری.
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
آن پرزدن پشه عیان در نظر ماست.
ناصرخسرو.
پشه ز چه یک روز زید پیل به صد سال
زیرا ز پشه پیلان در رنج و عنائند.
ناصرخسرو.
خصم مسکین پیش خسرو کی تواند ایستاد
پشه کی جولان کند جائی که باد صرصر است.
معزی.
پیر در دست طفل گردد اسیر
پشه گیرد چو باشه گردد پیر.
سنائی.
پشه از پیل کم زید بسیار
زانکه کوته بقا بود خونخوار.
سنائی.
قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن
همدل موری نه ای پیشانی شیران مخار.
جمال الدین عبدالرزاق.
با سینه ٔ من چه کینه گردون را
با پشه عقاب را چه ناورد است.
خاقانی.
دیگران کی به پایه ٔ تو رسند
پشه را کی بود مهابت پیل.
ظهیر.
سلیمانی افتاده در پای مور
همان پشه ای کرده بر پیل زور.
نظامی.
پشه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است.
مولوی.
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندی و صلابت که اوست.
سعدی.
باشه چون پشه را شکار کند.
اوحدی.
جائی که عقاب پر بریزد
از پشه ٔ لاغری چه خیزد.
؟
قِرقِس، پشه ٔریزه. قِرس، پشه ٔ خرد. قَمَص، پشه ٔ ریزه ای بر آب ایستاده (راکد). (منتهی الارب). || مجازاً، بمعنی ذَرّه:
بیامد بنزد دبیر بزرگ
بدو گفت کاین پهلوان سترگ
بیک پشه از بن ندارد خرد
ازیرا کسی را بکس نشمرد.
فردوسی.
- آغال پشه، شجرهالبق. رجوع به آغال پشه شود.
- پشه ٔ آبی، قسمی پشه که تخم در آب نهد.
- پشه لگدش زده است، دردی وهمی دارد، یا هیچ درد ندارد چنانکه عرب گوید به داءُ ظبی. بعلت نازپروردی، اندک چیزی را بیماری گمان برده. از نازک طبعی و ناز گمان ناتندرستی بخود میبرد.
- مثل پشه و باد، دو چیز یا دوکس که وجود یکی سبب عدم دیگریست.


مگس

مگس. [م َ گ َ](اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند.(ناظم الاطباء). ذباب.(زمخشری)(ترجمان القرآن). در اوستایی، مخشی(پشه، مگس). پهلوی، مگس، مکس، مخش(فقط در تفسیر کلمات اوستایی) بلوچی، مکش، مگیسک، مهیسک(مگس، پشه). وخی، مکس. منجی، مغه. سانسکریت، مکش، مکشا، مکشیکا. افغانی، مچ(مگس). شاید از مشک. در اوراق مانوی(پارتی)، مگس. کردی، میش، مژ، مش. زازا، میس. گیلکی، مگز. حشره ای است از راسته ٔ دوبالان دارای خرطومی که رأس آن برجسته و اسفنجی است. دو چشم مرکب بزرگ و دو شاخک کوچک کوتاه و یک جفت بال دارد. پاهای مگس به چنگال ها و بادکش هایی ختم می شود. مگس با خرطومش هر چیز مایع را می مکدو از آن تغذیه می کند و بر روی زباله و کثافات تخم می گذارد.(از حاشیه ٔ برهان چ معین). نامی است که به عده ٔ فراوانی از دوبالان داده اند. مگس های خانگی به علت آنکه بوسیله ٔ پایها و خرطومشان ناقل انواع میکربها هستند بسیار زیان آورند.(از لاروس). اسم فارسی ذباب است.(تحفه ٔ حکیم مؤمن)(فهرست مخزن الادویه). ابوجعفر. ابوحکیم. ابوالخدوش.ابومنیه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم براو نشسته مگس.
رودکی.
ذباب مگس باشد و نوفل گوید مژه های چشم را نگذارد که بریزد.(الابنیه چ دانشکده ص 161). اگر بر آب روی خسی باشی و اگر در هوا پری مگسی باشی دل به دست آر تا کسی باشی.(خواجه عبداﷲ انصاری).
آمدشدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.
(منسوب به خیام).
اﷲ تعالی مگس را ضعیف آفرید و با ضعف وی وقاحت آفرید.(کشف الاسرار ج 1 ص 118). اگر آن وقاحت که در مگس است در شیر بودی در زمین کس از زخم وی نرستی... و با ضعف مگس وقاحت سزا بود.(کشف الاسرار ج 1 ص 118). هرون گفت... اﷲ مگس را از بهر چه آفرید؟ شافعی گفت... خواری و بیچارگی ملوک زمین را.(کشف الاسرار ج 1 ص 118).
گرچه خوبی به سوی زشت به خواری منگر
کاندر این ملک چو طاوس به کار است مگس.
سنائی.
ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان
کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد.
سنائی.
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند.
سنائی.
اما چون صورت طالع تمام کردم مگسی درآمد و بر حرف درجه ٔ طالع نشست...(چهارمقاله چ معین ص 96).
علم اندر کش و با ریش مگس ران کردار
حمله کن بر مگسان سر خمهای عصیر.
سوزنی.
تو بر زمانه نه آن پرگشاده سیمرغی
که خوابگاه مگس شاید آشیانه ٔ تو.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 729).
استخوانی طلبد جان همای
که به صحرا مگسش نشناسد.
خاقانی.
گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل
ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت.
خاقانی(چ سجادی ص 564).
از سر تیغش که هست سبز چو پرّ مگس
کرکس گردون ز هول شاهپر انداخته.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 519).
نرسم در خیال تو چه عجب
که مگس در عقاب می نرسد.
خاقانی.
نام و ناموس ملک را مگس همچو طاوس به کار آید.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 156).
پشه ٔ خوان و مگس کس نشد
هرچه به پیش آمدش از پس نشد.
نظامی.
وصالی بی فراقی قسم کس نیست
که گل بی خار و شکر بی مگس نیست.
عطار(از امثال و حکم ص 1935).
مگس پنداشت کان قصاب دمساز
برای او در دکان کند باز.
عطار.
طاوس رخش چو کرد یک جلوه
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد.
عطار.
آن مگس بربرگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر.
مولوی.
زآنکه نبود باز صیاد مگس
عنکبوتان می مگس گیرند و بس.
مولوی.
چون مگس حاضر شود در هر طعام
از وقاحت بی صلاح و بی سلام.
مولوی.
چون به دنیای دون فرود آمد
به عسل در بماند پای مگس.
سعدی(گلستان).
پرستار امرش همه چیز و کس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس.
سعدی(بوستان).
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفت از دکان حلوایی.
سعدی.
بنده ٔ خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است.
سعدی.
نیست مگس را چوز همت سخن
با دو حریر است برهنه ز تن.
امیرخسرو.
نکنم رغبت دنیا که متاعی است قلیل
شاهبازان به گه صید نگیرند مگس.
ابن یمین.
طوطیان در شکرستان کامرانی می کنند
وز تحسر دست بر سرمی زند مسکین مگس.
حافظ.
ای مگس عرصه ٔ سیمرع نه جولانگه تست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری.
حافظ.
برآستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد.
حافظ.
آنجا که شکر بود مگس گرد آید.
اثیر اومانی(از امثال و حکم ص 1935).
مگس بر نجاست آدمی نیکوتر از آنک علما بر درگاه سلطان.(محمدبن سلمه از امثال و حکم ص 1729).
دیده کز نعمت دیدار نبودش بهری
مگسی بود که مهمان سر خوانی بود.
وحشی.
رزق را روزی رسان پر می دهد
بی مگس هرگز نماند عنکبوت.
صائب.
بهم بود غم و شادی اسیر دنیا را
مگس دو دست به سر پای در شکر دارد.
نظام استرآبادی(از امثال و حکم ص 1490).
- مثل مگس دست بر سر داشتن، دست بر سر ماندن. دو دست بر سر زدن.(امثال و حکم ج 3 ص 1490).
- مگس آبی، رجوع به ترکیب مگس گوشت شود.
- مگس اسپانیایی، قانتاریداس. کانتارید. ذراح. ذروح. ذراریح. رجوع به ذراریح و ذروح شود.
- مگس انگبین، زنبور عسل. نحل. کبت.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مگس عسل. مگس شهد: چون مگس انگبین و کرم پیله که به دیدار حقیرند ولیکن از ایشان چیزها پدیدار آید عزیز و باقیمت.(نوروزنامه). بدل او شوخ خانه ٔ مگس انگبین است.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
گر چه دراین فن یکی است او و دگر کس به نام
آن مگس سگ بُوَد و این مگس انگبین.
خاقانی.
و رجوع به زنبور عسل ذیل زنبور شود.
- مگس پراندن، رجوع به ترکیب بعد شود.
- مگس پرانیدن، راندن مگس از اطراف خود.
- || کنایه از کسادی بازار باشد.(برهان). کساد بازار و بی رونقی آن. مگس پرانی.(از آنندراج). کساد بودن بازار.(ناظم الاطباء). رونق نداشتن و کساد بودن سر. خلوت بودن سر شخص: فلان پزشک چهار سال است مطب دارد، هنوز مگس می پراند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). عاطل بودن. بیکار و معطل بودن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مصریان چون نپرانند مگس با دل تنگ
زهرنوشان تو گر کام به شکر ندهند.
ظهوری(از آنندراج).
و رجوع به مگس پرانی شود.
- مگس چراغ، پروانه. چراغواره.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مگس خر، نُعَره. خرمگس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به خرمگس شود.
- مگس خواب، تسه تسه. مگسی است در افریقا در سواحل رود کنگو که سیاه پوستان را می گزد و برای آنها خواب و دردها و فلج تولید می کند که اگر معالجه نکنند منجر به مرگ می شود.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام علمی این حشره «گلوسین » است که از انواع حشرات دوباله و از طایفه ٔ مگسیان و از راسته ٔ زنده زایان به شمار می آید که در آفریقای استوائی انواع فراوانی از آن شناخته شده است و آن را تسه تسه هم می نامند. و رجوع به تسه تسه در همین لغت نامه شود.
- مگس در توی پیراهن بودن، از عالم خار در پیراهن بودن و خسک در بستر بودن، کنایه از مخل و موذی شدن و باعث ایذاء بودن است.(از آنندراج).
- مگس را در هوا رگ زدن، کنایه از دچار عسرت و تنگدستی بودن.(از امثال و حکم ج 4 ص 1729):
چون قدم با شاه و با بگ می زنی
چون مگس را در هوا رگ می زنی.
مولوی(از امثال و حکم ایضاً).
چه عطا، ما بر گدایی می تنیم
مر مگس را در هوا رگ می زنیم.
مولوی(ایضاً).
- مگس راندن، دور کردن مگس از جایی یا چیزی. مگس پرانیدن: چرب و شیرین روزگار بر مایده ٔ دنیا، بنده را مگس راندن نمی ارزد.(منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 85).
چرب و شیرین خوانچه ٔ دنیا
به مگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
بر خوان تو این شکر که می بینم
بیفایده است مگس که می رانی.
سعدی.
و رجوع به ترکیب مگس پرانیدن شود.
- مگس سبز، خشف. عنتر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مگس گوشت شود.
- مگس سگ، مگسی به رنگ سپید مایل به سیاهی که بر سگان نشیند و بگزد و گاه آدمی و دیگر جانوران را نیز نیش زند و جای گزیدگی آن سخت بیاماسد با خارشی دردناک. شَذا. ذباب الکلب.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی مگس است که بیشتر در بدن سگ و لای موهای این حیوان یافت می شود. از مگسهای معمول سمج تر است و پوست را می گزد و جای نیش او دردناک می شود و خارش می کند و گاه موجب بروز بیماریهای گوناگون می شود و این حشره را سگ مگس نیز خوانند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده):
گرچه در این فن یکی است او و دگر کس به نام
آن مگس سگ بود و این مگس انگبین.
خاقانی
امروز که روزگار درگشت و بخت دانش برگشت بیدانجیر کوتاه عمر که ثمرتش به مگس سگ ماند لاف بادانجیری می زند.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 13).
- || آدم سمج و مبرم را به مگس سگ مانند کنند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- مگس شب تاب، گی ستاره. کمیچه. یراعه. حباحب. کرم شب تاب. ابوحباب. آتشیزه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شب تاب وکرم شب تاب ذیل ترکیبهای کرم شود.
- مگس شهد،زنبور عسل. نحل.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مگس طلا، مگس سبز که زرین نماید. مِحظار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مگس عسل، اسم فارسی نحل است.(تحفه ٔ حکیم مؤمن). منج عسل. زنبور عسل. نحله.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مگس گاو، مگسی است خرد که بر روی و چشم گوسفند و گاو و خر و جز آن نشیند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هَمَجه.(زمخشری).
- مگس گو، قسمی مگس بزرگ.(از مقدمه الادب زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مگس گوشت، گونه ای ازمگس که بزرگتر از مگسهای معمولی است و رنگ بدنش آبی و متمایل به سبز می باشد. این گونه مگس بر روی گوشتها نشیند و از خون حیوانات زندگی می کند. مگس آبی. مگس سبز. مشنج.
- مگس نحل، زنبور عسل. مگس انگبین:
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه ٔ خرما.
سعدی.
به نیشی از مگس نحل برنخواهد گشت
که نیش سابقه ٔ نحل انگبین دارد.
سعدی.
اینک عسلی دوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را.
سعدی.
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریابار.
سعدی.
- امثال:
مگس چیزی نیست اما دل را چرکین می کند.(امثال و حکم ج 4 ص 1729).
مگس حرام نیست لیکن دل به هم زند.(امثال و حکم ایضاً).
مگس می پراند، نظیرِ، خیابان گزمی کند.(امثال و حکم ایضاً). رجوع به ترکیب مگس پرانیدن شود.
|| زنبور عسل. نحل. منج. کبت:
دیر است که تا جهان چنین است
بی نیش مگس کم انگبین است.
نظامی.
نیکمردی نه آن بود که کسی
ببرد انگبینی از مگسی.
نظامی.
آری تو خود چو از مگسی زاده ای به اصل
امروز نیز با مگسی آرمیده ای.
اثیرالدین اخسیکتی(از تاریخ ادبیات صفا ج 2 ص 712).
بی نیش مگس به نوش شهدی نرسی
بی جان کنشی به نیک عهدی نرسی
ننهاده به جهد هیچ کس را ندهند
لکن به نهاده جز به جهدی نرسی.
اوحدالدین کرمانی.
با جور رقیبان ز لبت کام که یابد
من ترک بگفتم که عسل را مگسانند.
اوحدی.
|| یک قسم غله ٔهندی.(ناظم الاطباء). || دانه ٔ آهنی که بر لب بندوق باشد و تفنگچی وقت سر دادن نظر بر آن دارد و آن را قراول نیز گویند.(آنندراج). گندمه و دگمه ٔ آهنین که بر لب توپ جهت نشانه رفتن می باشد.(ناظم الاطباء). مگسک:
مگس چون به بندوق گردید راست
بگفتش که بنمای دشمن کجاست.
نعمت خان عالی(از آنندراج).
و رجوع به مگسک شود.

مگس. [م َ گ َ](اِخ) شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 1000 خانوار.(جغرافیای سیاسی کیهان ص 97).


پشه پران

پشه پران. [پ َ ش َ / ش ِ پ َ] (اِ مرکب) نوعی بادزن که از مویهای افشان سازند و بر سر چوب کنند برای راندن پشه و مگس.

فرهنگ فارسی هوشیار

مگس

(اسم) حشره ایست از راسته دو بالان که در جلو دهن دارای دو شاخک کوتاه است و دارای خرطومی است که راس آن برجسته و اسفنجی است. این جانور دارای دو چشم مرکب بزرگ است و هر چشم از تعداد زیادی چشمهای ریز ساده ساخته شده. پاهای مگس به چنگالهای و بادکش هایی ختم میشود. مگس با خرطومش هر چیز مایعی را میمکد و از آنها تغذیه میکند و بر روی زباله ها و خاکروبه ها و کثافات تخم میکند. از تخم مگس نوزادی کرمی شکل خارج میشود که فاقد چشم و پا است و پس ازاندک مدتی بشکل بیضی در میاید و دور بدنش را جلد سختی احاطه میکند و پس از چند روز جانور بالغ از درون آن خارج میشود. از اقسام مگس ها مگس سبز و مگس گزنده و مگس تسه تسه را میتوان نام برد ذباب. یا مگس آبی. مگس گوشت یا مگس اسپانیولی. قانتاریدس یا مگس انگبین. زنبور عسل . یا مگس تسه تسه. گونه ای مگس که مخصوص نواحی حاره میباشد و ناقل میکرب مرض خواب است. یا مگس سبز رنگ. مگس گوشت. یا مگس سگ. مگسی که غالبا روی سگ نشیند: } گرچه درین فن یکی است او و دگر کس بنام آن مگس سگ بود وین مگس انگبین. ‎{ (خاقانی. سج. 336) یا مگس گوشت. گونه ای مگس که از مگسهای معمولی کمی بزرگتراست و رنگ بدنش آبی متمایل بسبز میباشد. این گونه مگس بر روی گوشتها و خون حیوانات زندگی میکند مگس سبز مگس آبی: مشنج: } مگس چون به بندوق گردید راست بگفتش که بنمای دشمن کجاست. ‎{ (نعمت عالی بها. فرنظا. )

واژه پیشنهادی

تعبیر خواب

پشه

پشه، مردی ضعیف و خوار و ناکس است و کاری اندک و حقیر کند. اگر بیند با پشه جنگ می کرد، دلیل که با مردی ضعیف خصومت کند. اگر بیند پشه به گلوی او فرو شد، دلیل که با مردی حقیر به کاری حقیر مشغول شود و از او اندک چیزی بدو رسد. اگر بیند پشه بسیار بر تن او جمع شدند و او را می گزیدند، دلیل که بر زبان مردم عوام افتد و از ایشان به وی مضرت رسد، زیرا که پشه خون مردم را می مکد. اگر بیندپشه درگوش یا در بینی او فرو شد و از او رنج و گزند یافت، دلیل که از مردم ضعیف بدو رنج رسد و گزند. - محمد بن سیرین

اگر بیند که پشه بسیار به خانه او در آمدند، دلیل که او را غم و اندوه رسد. اگر بیند که پشه گان غلبه کردند و درخانه او جمع شدند، دلیل که بر دشمن ضعیف ظفر یابد. اگر بیند که پشه در بینی او شد و بیرون نیامد، دلیل که در محنت و بلا گرفتار شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

پشه

حشره‌ای ریز و بال‌دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم‌مانند دارد و بدن انسان را نیش می‌زند، سارخک، سارشک،
* پشهٴ مالاریا: (زیست‌شناسی) پشۀ ناقل بیماری مالاریا که بیشتر در کناره‌های آب‌های راکد و باتلاق‌ها یافت می‌شود، آنوفل،


مگس

حشره‌ای با دو بال و خرطومی کوچک که معمولاً در جاهای کثیف پیدا می‌شود،
(زیست‌شناسی) [قدیمی] زنبور عسل،
* مگس ‌انگبین: (زیست‌شناسی) [قدیمی] زنبور عسل،

معادل ابجد

پشه، مگس

427

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری